🔹 در ماه مه ۱۹۴۸، زمانی که دیوید بن گوریون عملاً استقلال اسرائیل را اعلام کرد، قرار بود این کشور جدید با هویتی روشن، زبانی مشترک و سرزمینی موعود متولد شود، اما تالاری که اعلامیه استقلال در آن امضا شد، بیشتر شبیه برج بابل بود.
🔰 دستور زبان سلطه!
در ماه مه ۱۹۴۸، همزمان با اعلام تأسیس کشور اسرائیل توسط دیوید بنگوریون، جامعه نوپای این کشور با تنوع گسترده قومی و زبانی روبهرو بود. مهاجرانی از اروپا، خاورمیانه و یمن، فاقد زبان مشترک بودند و حتی جلسات نخستین دولت به مترجم نیاز داشت. این وضعیت، نشانگر فقدان هویت فرهنگی همگن در آغاز شکلگیری دولت بود.
رهبران صهیونیسم برای ایجاد انسجام، به احیای زبان عبری – که قرنها صرفاً در متون مذهبی بهکار میرفت – اقدام کردند. عبری مدرن با الهام و وامگیری از ییدیش، عربی، روسی و منابع دیگر، به عنوان زبان رسمی و ملی با اهداف فرهنگی و سیاسی تدوین و به جمعیت تحمیل شد. این فرایند نه احیای طبیعی یک زبان، بلکه بازسازی ایدئولوژیک آن بهمنظور ایجاد نماد مشترک ملی بود.
در این چارچوب، استفاده از عبری به ابزاری برای تثبیت سلطه نخبگان اشکنازی و حاشیهراندن یهودیان شرقی (مزراحیم) و فرهنگ عربیشان تبدیل شد. در مقابل، فلسطینیها با زبان عربی بومی و پیوسته خود – که حامل تاریخ و هویت سرزمینیشان بود – به حاشیه رانده و از روایت رسمی حذف شدند.
امروزه، عبری مدرن به عنوان یکی از نمادهای هویت ملی اسرائیل معرفی میشود، اما ریشههای آن بیش از آنکه نشانگر تداوم تاریخی باشد، بازتاب گسست، مهندسی فرهنگی و حذف زبانی و هویتی گروههای دیگر است.
**
♦️ تماشای حضور بنیامین نتانیاهو در مجمع عمومی سازمان ملل پس از صدور حکم بازداشت توسط دیوان بینالمللی کیفری، چیزی شبیه صحنهای از یک کابوس پستمدرنی است: دزدی که در حین ارتکاب جرم دستگیر شده، کلید خزانه را به دستش میدهند تا از «امنیت» سخن بگوید!
🔰تروریست در استودیوی بی معنا!
در جهانی که کلمات از معنا تهی شدهاند، جنگ و صلح، خیر و شر، تروریست و خدمتگزار، عدالت و بیعدالتی، انسانیت و بربریت، دیگر سخنرانیها نه توضیح واقعیت بلکه تلاش شتابزده برای تحمیل یک معنای مصنوعی بر ذهنهاست. صحنه نتانیاهو، تراژدی-کمدی دیپلماتیکی بود که در آن، متهم به جنایت جنگی با کارت VIP، «عدالت» را تعریف میکند و «حقوق بشر» را به نفع خود بازنویسی.
او در سالن بزرگ اما خالی سازمان ملل، انگار با پژواک صدای خودش مناظره داشت. حضار واقعی، آنانی بودند که احترام باقیماندهشان را حفظ کرده و کنار کشیده بودند. جهانِ سیاسی امروز، به اندازه همین سالن خالی بیجان شده است؛ جنگ بر سر تصاحب معانی، نه رفع واقعیتها.
آنچه توهینآمیزتر از انزوای اوست، این است که نهاد مدعی پاسداری از حقوق بینالملل، جایگاهی را در اختیارش گذاشت، همان سازمان مللی که اسرائیل را در ۱۹۴۹ تنها با شرط پایبندی به توافق لوزان و بازگشت پناهجویان فلسطینی پذیرفت؛ شرطی که ۷۵ سال است زیر پا گذاشته شده، بیآنکه «عدالت» معنای مجازات پیدا کند. در قاموس این نمایش، «پایبندی» و «تخلف» صرفاً دو واژهاند که میتوان با جابهجاییشان قهرمان ساخت یا جنایتکار.
نتانیاهو همان ماشین همیشگی جعل معنا را به کار گرفت: محاصرۀ یک ملت نامش «دفاع» شد، گرسنگی با نام «امنیت» رنگآمیزی شد، حکم دادگاه بینالمللی به عنوان «یهودیستیزی» برچسب خورد. انسانیت و بربریت در دهان او از هممعنا شدهاند؛ تنها تفاوتشان این است که کدامیک به نفع اوست.
اوج شگفتی، نمایش اشک و آه برای گروگانها بود، تصویری که در بدترین سریالهای ترکی هم به چشم نمیآید. اگر واقعاً معنا داشت، بمبها و محاصره باید متوقف میشد. اما در جهان تهیشده از معنا، اشکِ نمایشی ارزشمندتر از زندگیِ واقعی است.
و به یادماندنیترین نما، همان تصویر خالی ماند: نخستوزیری که گویی در استودیوی رادیویی بیشنونده سخن میگوید، چند حامی وفادار در اطرافش صرفاً برای تزیین حضور دارند. این، اجرای زنده انزوای سیاسی و اخلاقی یک زامبی قدرت است—زامبیای که نه لفاظی و نه ساخت معنای تازه، زوالش را پنهان نمیکند.
شاید وقت آن باشد که به یاد بیاوریم: اسرائیل با وعدهای که هرگز اجرا نکرد وارد سازمان ملل شد، و امروز نخستوزیرش از همان جایگاه، معنای «عدالت» را جوری بازتعریف میکند که حتی حکم بازداشت بینالمللی هم نتواند خطی بر آن بیندازد. این نه فقط شکست سازمان ملل، بلکه سند زنده جهانِ امروز است: جهانی که دیگر جنگ بر سر زمین نیست، بر سر معناست، و معنا، سلاحی است که به دست قدرتمندان، همه چیز جز حقیقت را نشانه میگیرد.



