آخرین مطالب
 
سلسله گفتار تحلیلی تاریخ قدسی و شهودی کربلا و تفاوتش با تاریخ عرفی | قسمت اول: عاشورا ابَرآگاهی غیب



♦️ سلسله گفتار تحلیلی تاریخ قدسی و شهودی کربلا و تفاوتش با تاریخ عرفی



🔸 اتصال به سِرور غیبی با سَرور حسین!

کربلا زایشگاه تاریخ قدسی است! این جمله شاید عجیب و دور از عرف به نظر برسد، اما حقیقتی غیرقابل کتمان است. عاشورای حسینی یک جغرافیای تاریخی و فرهنگی است که قلمرو گفتمانش نه زمین و زمان، بلکه بالاتر، آسمان و غیب سماوی و شهودی است. عاشورا به اصطلاحِ تکنیک رایانه‌ای و بلاتشبیه، یک «ورژن» به آسمانها اضافه کرد و «ویندوز» دستگاه خلقت را ارتقا بخشید!



ویژگی تاریخ قدسی این است که خدای متعال، راوی آن است و اراده بشریت، در آن نقشی ندارد و انسان‌ها فقط یک مأموریت دارند و آن هم «ایمان و تعهد» است. تاریخ مقدس تاریخی است که خداوند راوی آن است و برخلاف تاریخ عرفی که تا امروز می‌آید و می‌گذرد و دچار انواع تحریفات می‌شود، این تاریخ به‌دور از تحریفات بشری است، راوی آن هم تا قیامت این تاریخ را روایت می‌کند.



وقتی جمله ناپلئون بناپارت را می‌خوانیم که می‌گوید: «تاریخ، گورستان اراده بشریت است» دقیقاً همان تاریخ عرفی را مدنظر دارد نه قدسی!

تاریخ عرفی، همان تاریخی است که فاتحان و ظالمان عالم می‌نویسند، همان کسانی که میگویند «ضعیفان باید بمیرند» و یا «انسان، گرگ انسان است»





همین نگاه ماکیاولیسمی که سالهای اخیر ترویج می‌شود که «قدرت را به هر بهانه و طریقی بگیر» مبتنی بر همین نگاه تاریخ عرفی است.



از یونان باستان تا روم و هند و تمدن چین و حتی دوران جاهلیت و... تاریخ عرفی، تاریخ تراز بوده است. حتی تاریخ یهود نیز، که نام آن را «تاریخ مقدس» می‌گذارند، به غیر از آن بخش‌های تحریف نشده‌اش، تاریخ قدسی نیست.



تاریخ قدسی، از کربلا شروع شده و به ظهور ختم می‌شود. و در این میان، موکب‌های میان راهی فراوانی وجود دارد، مثل «دفاع مقدس «و «اربعین».



کسانی که تجربه سال‌های دفاع مقدس را داشتند با این تاریخ آشنا شدند، کسی که چنین جایگاهی پیدا می‌کند دیگر زندگی‌اش برای خودش نیست. آینده‌ای را دارد که تا ظهور ادامه دارد، کسی که چنین تاریخی دارد رهپو می‌شود. مثلاً در مسیر کربلا این فاصله با امام است که تعیین کننده است، استفاده افراد از دنیا حداقلی است و…. در این مسیر باید برویم تا به امام برسیم.



اگر شهروند تاریخ قدسی بودن را از امام حسین بیاموزیم تا پایان عمر شهید زندگی می‌کنیم، تا آخر عمر امیدواریم و تلخ و شیرین روزگار ما را از زندگی ناامید نمی‌سازد.



🔹ما در این سلسه گفتار، برآنیم تا به شکل معرفتی، مروری تحلیلی بر تاریخ اسلام داشته باشیم. در کنار اقدامات ملکوتی حضرت علی و امام حسن مجتبی و حسین (علیهم السلام) نگاهی هم به تاریخ معاویه داریم، زیرا معاویه از سردمداران تاریخ عرفی است که میخواست تمام قداست تاریخ عصر امیرالمؤمنین را حذف کند.





💠 ویل دورانت، مانیفست تاریخ عرفی، سوره مبارکه اعراف، مانیفست تاریخ قدسی





اساس تاریخ قدسی مبتنی بر «دانای ربانی» است و خداوند به عنوان «رَبّ» در تمام هستی، نقش اصلی دارد. برخلاف تاریخ یونان باستان که انسان در این عالم، به عنوان «جایگزین خدا» و نه «جانشین» معرفی می‌شود، در تاریخ الوهی، انسان «خلیفة الله» است. طبق آموزه‌های باطل یونان باستان، به مثابه مانیفست تاریخ عرفی و اومانیسم، آن‌ها قائل هستند که خداوند، عالم را خلق، و سپس آن را رها کرد! درواقع قائلند که خدا فقط «صانع اول» است و نه رب و مدیر و مدبر، لذا او جهان را آفرید و بعد هم رها کرد، و این «انسان» ماند با تقدیر کور. لذا باید با این تقدیر کور بجنگد، و اگر پیروز شد که «کمدی» اتفاق افتاده، و اگر هم بازنده شد، که «تراژدی» رخ داده است.



با این مبنا، حتی پیامبران هم «بازنده‌های» تاریخ هستند! طوریکه کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت، صراحتاً از حضرت موسی (علیه السلام) به عنوان «بازندهٔ تحت کنترل» یاد می‌کند!

حتی در فیلم «noah» (نوح نبی) که «ایناریتو» ساخته است، حضرت نوح (علیه السلام) متاسفانه یک فرد یاغی و عصیانگرِ شرابخوار معرفی می‌شود.

در بسیاری از فیلمهای هالیوودی، پیامبران خدا، صرفاً انسانهای زاهد و تارک دنیا معرفی می‌شوند که هیچ نسخه نجات بخش و پیشرفت انگیزی نداشته‌اند.



همین است که بر مبنای تاریخ عرفی، «توسعه مادی» و «ثروت اندوزی» و «اصالت لذت» برجسته است و این نسخه را طوری معرفی می‌کنند که گویا پیامبران و قرآن کریم، مخالف این نسخه هستند.



اساس تاریخ ویل دورانت، مانند روح القوانین مونتسکیو، «ولی زدایی» و زدودن «غیب الهی» از ساحت جامعه است. این کتابها تاریخ را حاصل اراده «انسان» و «قدرتمندان» میدانند طوریکه ضعفا و مستضعفین لایق کشته شدن هستند، زیرا تاریخ برای قدرتمندان و اغنیا است.

اما طبق سوره اعراف، که آن را مانیفست تاریخ قدسی میدانیم، از هفت پیامبر بزرگ، نام برده شده است که تمام اقدامات آنها در راستای توسعه معنوی و گشایش ارزاق مردم و... معرفی می‌شود. طبق آیه 95 همین سوره سنت ابتلاء به سختی‌ها (باساء و ضراء) و سنت عطاء نعمت، دو سنت الهی برای آزمایش امت‌ها است.

برداشت کلی در این سوره چنین است که گویا عهدی را که خداوند از آدمیان گرفته که او را بپرستند و چیزی را شریک او قرار ندهند مبنای کلام قرار داده، و آن گاه از سیر تاریخی این عهد که بر حسب مسیر انسانیت در امم و قرون گذشته نموده است بحث می‌کند.

زیرا اکثر امت‌های گذشته این عهد را شکسته و آن را از یاد بردند، و در نتیجه وقتی پیغمبری در بین آنان مبعوث می‌شده و آیات و معجزاتی می‌آورده که آنان را به یاد عهد خود بیندازد تکذیب می‌کردند و جز عده کمی به وسیله آن آیات متذکر نمی‌شدند.

عهد الهی که در حقیقت اجمالی است از تفصیل دعوت‌های دینی الهی، در طبیعت انسان‌های مختلف از جهت اختلافی که در استعداد قبول و رد آن دارند، و همچنین از جهت اختلاف اماکن و اوضاع و احوال و شرایطی که به نفوس آنان احاطه دارد مختلف می‌شود.

در بعضی از نفوس پاک که بر اصل فطرت باقی مانده‌اند هدایت به سوی ایمان به خدا و آیات او را نتیجه می‌دهد، و در بعضی دیگر که همیشه اکثریت را تشکیل می‌دهند و مردمی پست و مستغرق در شهوات دنیایند خلاف آن را، که همان کفر و طغیان و سرپیچی است نتیجه می‌دهد، و همین معنی باعث می‌شود که مؤمنین مورد الطاف خاص الهی قرار گرفته، و در دنیا موفقیت و نصرت و فتح، و در آخرت نجات از آتش و بهره‌مندی از بهشت و لذایذ گوناگون آن نصیب‌شان گردد، و در مقابل، کفار مورد غضب و لعنت خدا قرار گرفته به عذاب‌های ناگهانی که همگی را هلاک ساخته و نسل‌شان را قطع می‌کند دچار می‌شوند.





💠 توحید ربوبی، روح تاریخ قدسی

تاریخ قدسی، یک تاریخ زنده است و زندگانی می‌بخشد. روح حیات و زندگی انسان در اتمسفر این تاریخ، برخاسته از «اصلاح ربوبی» است که عالی‌ترین نوع توحید هم «توحید ربوبی» است.

در گفتمان تاریخ قدسی، بحث توحید، نقطه کانونی اصلی است. توحید، روح تاریخ و جغرافیا و تمدن است.

تمدن، جسد فرهنگ است یعنی فرهنگ، روح تمدن است لذا تا روحی نباشد جسدی هم وجود ندارد؛ هرگاه فرهنگ ملتی پر و بال گرفت، تمدنش به اوج می‌رسد. تمدن هم نه به معنای civilization که مورد نظر غربی‌ها و به معنی شهری شدن است، که کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت هم مروج این دیدگاه است، بلکه تمدن به معنای مجموعه‌ای از شیوه‌های زیستی و نسبت انسان با جهان و باوری است که مدل خاصی از زندگی را برای او و همفکرانش در این عالم ایجاد رقم می‌زند.



شیوهٔ زندگی آدمی بر اساس باورهای قلبی و آموزه‌های فکری او شکل می‌گیرد و به یک تمدن مشخص می‌انجامد. اگر در آن باورهای قلبی و آموزه‌های فکری خللی وجود داشته باشد، نهایتاً خود را در تمدن و فرهنگ آن جامعه نشان می‌دهد.



انسان‌هایی که در برخورد با عالم، فاعل و کنشگر نیستند و معتقدند در این عالم وظیفهٔ خاصی نداریم و همین که باشیم و عالم را خراب نکنیم، بهترین کار ممکن را انجام داده‌ایم و رویکردی کنش‌پذیر و منفعلانه نسبت به زندگی دارند، نهایتاً هم به مدلی از تمدن‌ها و فرهنگ‌های منفعلانه می‌رسند.



انسان‌های کنشگر، تمدن و فرهنگ کنشگر دارند که نگاه دینی هم این گونه است. البته قبل از تمدن، ما اصل باور و ایمان را داریم و ایمانی هم که از آن سخن می‌گوئیم، ایمانی الهی و توحیدی است که تمدن توحیدی را ایجاد می‌کند.



اگر این ایمان از جنس باورهای سکولار و belief و صرفاً یک جور تئوری و Theo با ریشهٔ یونانی باشد، طبیعتاً نوع دیگری از تمدن و به تبع آن مدل دیگری از فرهنگ را پدید می‌آورد.





🔹 گفتنی است بت پرستان و یونیان المپ نشین قائل به ربوبیت‌های مقطعی بودند وگرنه به اصل ذات، توحید ذاتی، خالقیت خدا، توحید خالقیت و به ربوبیت کلّی (ربّ الارباب بودنِ) خداوند متعال، اعتقاد کامل داشتند اما مشکل آنها در این مرحله ششم، یعنی «توحید ربوبیت» بوده و برای ماه و ستاره و ... ارباب گوناگونی قائل بودند، اگر چه که می‌دانستند خالق آن‌ها «الله» است.



🔹 همچنین اینکه انسان فقط بداند که خدا، خالق همه اشیاست، دردی را دوا نمی‌کند و باید همه چیز را مرتبط با خدا بداند و او را کارساز خود قرار بدهد.

تفاوت «خلقت» با «ربوبیت» آن است که خلقت، کانَ تامّه می‌آفریند اما ربوبیت، کان ناقصه می‌آفریند، بعبارت دیگر در خلقت، اشیاء، خلق می‌شوند اما در ربوبیت، روابط بین اشیاء، حاصل می‌شود و اینکه خداوند، خطاب به حضرت زکریا (ع) فرمود: «و قَد خلقتُک من قبلُ و لم تَک شیئاً» (آیه 9 سوره مبارکه مریم) جامع بین خلقت و ربوبیت است یعنی حدوثاً من تو را آفریدم و بقاءً نیز تو را تربیت کردم لذا هیچ شراکتی در این دو امر با خدا وجود ندارد؛ او در ربوبیت و خلقت، موحد است و توحید در ربوبیت به معنای عدم تأثیر غیر خداست.



🔹 کارتن «خط» (line) و نسبت عبد و رب!

(آقای خط) یک پویانمایی ایتالیایی ساخته شده توسط اوسوالدو کاواندولی است. این مجموعه شامل ۹۰ قسمت ۲ یا ۳ دقیقه‌ای می‌شود و در ابتدا بین سال‌های ۱۹۷۱ تا ۱۹۸۶ میلادی در کانال ایتالیایی آرای‌آی پخش شد.

اگرچه این برنامه برای تبلیغ برخی محصولات خانگی بود، اما در یک نگاه عمیقتر، می‌توان این کارتن را نمونه‌ای از رابطه «عبد و رب» دانست!

تنها شخصیت این کارتن، به صورت نیم‌رخ است که روی یک خط بی‌انتها، که خود او نیز جزئی از خط است، راه رفته و با موانعی روبرو می‌شود و مدام از طراح می‌خواهد تا برایش راه حلی بیابد. او مصداق «عبد عاجز» است که از «رب توانا» می‌خواهد تا موانعش را برطرف سازد.



کارتونیست سازنده یا همان خالق و صانع آقای خط، دست مردی است که چهره‌اش دیده نمی‌شود و قلمی در دست دارد. دست با قلم، یک راه حل برای آقای خط ترسیم می‌کند و حالا این آقای خط است که باید راه خود را پیدا کرده و به موفقیت احتمالی دست پیدا کند. در این مواقع، او دست به دامان کارتونیست خود می‌شود. آقای خط بعضی وقت‌ها از دست خالق خود ناراحت و عصبانی می‌شود و حتی شکایت و گله گذاری و بازیگوشی هم می‌کند!

آقای خط دنیای فطری و صمیمی و ساده‌ای را برای کودکان خلق می‌کند. دنیایی که کودکان بخوبی با آن آشنا هستند و با کمی خلاقیت و داستان‌پردازی می‌توان به درون آن راه یافت و در آن ماندگار شد. آقای خط عکس‌العمل‌هایی گویا و ویژگی‌هایی روان‌شناسانه محکمی دارد. همین موضوع این انیمیشن را به یک اثر جهانی و مردم پسند تبدیل کرده است.



رابطه آقای خط با خالق خود، دقیقاً مصداق رابطه عبد است با خدای خود. آقای خط هروقت مریض بشود یا در ادامه راه کم بیاورد، از خالقش می‌خواهد که به داد او برسد.





💠 پیامبران، انسان‌های آنلاین!

این عنصر «توکل» و «توحید ربوبی» روح تاریخ قدسی است. درواقع در تاریخ عرفی، گفتمان گم شده و محذوف، همین ایمان به غیب و امدادهای غیبی است. به جای «تاریخ مغیوب» (یا همان غیبی) «تاریخ معیوب» می‌نشیند. و پرواضح است که میان «غیب» تا «عیب» فاصله زیاد است! کسی که به غیب متصل می‌شود، از «عیب» هم بری است.



انسان معتقد در سپهر تاریخ قدسی، دائماً با خدای خود مرتبط است، طوریکه اگر لحظه‌ای قطع بشود، از منبع فیض و برکات هم محروم می‌شود.

تاریخ قدسی، اصطلاحاً یک تاریخ «برخط» یا آنلاین است نه off line و مرده و غیر زنده! شان این حیات تاریخی، یک حیات ممتد و مرتبط با منبع اقتدار هستی است.

با این اوصاف پیامبران خدا، مظهر انسان‌های آنلاین هستند! طبق آیه 3 تا 5 سوره مبارکه «نجم» پیامبر دائماً متصل به سرور و هاتف غیبی است طوریکه هیچ ویروس و فیلتری هم در آن لوح محفوظ وجود ندارد!

وَمَا ینْطِقُ عَنِ الْهَوَیٰ ﴿۳﴾

و از روی هوا و هوس سخن نمی‌گوید

إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْی یوحَیٰ ﴿۴﴾

گفتار او چیزی جز وحی که به او نازل می‌شود، نیست

عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَیٰ ﴿۵﴾

فرشته بسیار نیرومند به او تعلیم داده است.



تا اینکه در آیه 11 سوره نجم می‌فرماید «مَا کذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی» یعنی پیامبر خدا مدام به منبع یقین، متصل است.



شهدا، ابَر آگاهان غیب

ارتباط عاشورا با غیب، یک ارتباط ضروری و دائمی و طبیعی است. منطق عاشورا از «ابَر آگاهی» فرمان می‌گیرد و یک حرکتی متناسب با تکوین و تشریع عالم است. در این معامله ملکوتی، امام حسین (ع) با برنامه و سیستم غیب و ملکوت و طهارت همراه شده و به‌نوعی پای برگهٔ برنامه اقدام مشترک عرش و فرش را امضا نموده است!

در این معامله غیبی، مسئله «بردوباخت» و «پول و رقابت» و «تیزبازی و زرنگی» و ... معنا ندارد! حتی این تلقی که امام حسین به خاطر امضای کوفیان، راهی کربلا شده و یا از دست کارشکنی و خیانت عده‌ای به ستوه آمده بود و درنتیجه، کربلا را انتخاب کرد و... همگی گزاره‌هایی نه‌چندان دقیق است که در تحلیل برخی دین‌پژوهان علاقه‌مند به فلسفه و علوم سیاسی، دیده می‌شود.

زیرا عاشورا ازنظر عقل مدرن و تاریخ عرفی، یک حرکت «متهورانه» و «خودکشی» و نهایتاً «پوچ و بی‌فایده» است، زیرا ازنظر شاخصه‌های قدرت، امام حسین (ع) ظاهراً پیروز نشده و یک بازنده حساب می‌شود!

حتی عاشورا یک حرکت خشک دینی، یا «رمانتیک قلمبه» و برخاسته از احساسات سطحی، یا صرفاً انسانی نبود. زیرا در سالهای اخیر عده‌ای این‌چنین تحلیل می‌کنند که «حسین» صرفاً امام «انسانیت» است نه دین! و این‌گونه یک دوقطبی و تضاد کاذبی از «دین و انسانیت» می‌سازند!

در سپهر معرفتی نهضت امام حسین (ع) دو گفتمان بسیار برجسته است که نتیجه این دو گفتمان به ما نشان می‌دهد حرکت امام حسین یک حرکت منطبق با برنامه دینی و ملکوتی است؛ یکی گفتمان «اصلاح امت جدش» و دیگری «احیای عقل» که مظهر این دو گفتمان را می‌توان در «خطبه منا» یافت.

گزارش‌هایی که از نحوه خروج امام از مکه به کربلا آمده است، نشان می‌دهد نهضت ایشان فرا حواس و فرا زمین بوده و متعلق به تمام بشریت است. درراه کربلا مدام به غیب متصل می‌شود و آیه استرجاع می‌خواند (انا لله و انا الیه راجعون) و به ایشان «حالت منامیه» دست می‌دهد (رؤیای صادقه در بیداری) و ایشان از اوضاع‌واحوال آینده باخبر می‌شود.

حتی شواهدی مثل تجهیزات و اسب، لباس و خیمه‌های گران‌قیمت و... نشان می‌دهد که امام حسین (ع) به‌قصد برقرار سازی حکومت الهی، از مکه خارج‌شده است. حتی خطبه منا، که اولین مانیفست و خطبه رسمی نهضت عاشورا است، نسخه ایمان را به‌یقین تبدیل می‌کند و حضرت آدرس‌های آسمانی و «برخط» از خویش ارائه می‌کند. در این خطبه، که خطابش نخبگان مکه هستند، حضرت مدام خودش و ریشه و اصل و نسبِ مطهر خویش را معرفی می‌کند. این خطبه، به‌اصطلاح یک «آنتی‌ویروس» و «ویروس‌کش» است تا سموم معرفتی را از ذهن و عمل مسلمانان بزداید. درواقع امام با این خطبه، کدگذاری کرد تا در کربلا وقتی سپاهیان ایشان را دیدند، یقین کنند که او همان حسین پسر پیامبر است! و به‌واقع هم‌چنین اتفاقی افتاد و اهالی کوفه همه تعجب کردند که چگونه حسین، با انبوهی از عملیات روانی یزید، به کربلا آمده است؟!



شهدا، «دستاورد» اند نه تلفات!

خطبه منا، نهضت امام حسین را اقدامی برون‌مرزی و «فرا مکه» معرفی می‌کند، یا بهتر بگوییم «صدور انقلاب خونین» به همه مرزها.

و این حرکت نه صرفاً یک حرکت انسانی و رمانتیک و انسانی، بلکه همسو با برنامه خداست. حسین بن علی (ع) شهروند و سرباز تاریخ قدسی است که با برنامه هستی، همسو شده و عاشورا هم نسخه‌ای است که فرشتگان، آن را تنظیم کرده‌اند. این لوح محفوظ، چنان مستحکم است که در ابد و ازل، هیچ‌چیز آن را دچار تلاطم نمی‌کند.

حسین (ع) آداب‌دان قدرت و مؤید به تعالیم غیب است و به آسمان‌ها بیشتر از زمین، تسلط دارد. اقدامات فرازمانی و فرا مکانی ائمه (ع) محدود به دوره خاصی نیست بلکه فراتر از دوره خودشان است. اقداماتشان «آنجایی» است نه «اینجایی» و این دنیایی!

حضرت علی (ع) فرمود: «سلونی قبلان تفقدونی فا نّی بطرق السّماء اعلم منّی بطرق الأرض»(نهج البلاغه خ ۱۸۹). یعنی در هر رشته از رشته‌های علوم الهی سؤالی دارید مطرح کنید، من پاسخ می‌دهم؛ چه در بخش تبیین، چه در بخش تعلیل، چه در بخش اجراء، چه در بخش حمایت و دفاع، زیرا من به طرق آسمان‌ها از راه زمین بیشتر آشنایم و به‌نوعی «بلد الطریق» هستم. آدرس‌های دقیق و رقیق و فطری به شما می‌دهم.

با این نگاه، حتی کشته‌شدگان «نهضت ملکوتی» عاشورا یا قبل‌تر در جنگ صفین و جمل و... نه «تلفات» بلکه «دستاورد» محسوب می‌شوند.

حضرت علی (ع) به معاویه فرمود: معاویه! خیلی‌ها می‌روند جبهه و شربت شهادت می‌نوشند، ولی از ما اگر کسی رفت سیدالشهدا می‌شود! قبل از جریان کربلا حمزه سیدالشهدا ـ عموی حضرت امیر ـ در جریان اُحُد همین‌طور بود. به‌عبارت‌دیگر، کشته‌شدگان راه «خودخواهی معاویه» به‌نوعی «تلفات» و «جیفه و میت» هستند، اما کشته‌شدگان راه امیرالمؤمنین، «دستاورد» هستند. درواقع «شهدا» به‌منزلهٔ «آوردهٔ جدی تاریخ مقدس» محسوب می‌شوند زیرا اگرچه به‌ظاهر در میان ما نیستند، اما «نقش» ایفا می‌کنند و «محضریت» آن‌ها برای مردم زمین، کارساز و مؤثر است. در سوره مبارکه آل‌عمران آیه ۱۶۹ فرمود: «وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یرزَقونَ»

با این نگاه، امام حسین (ع) نه‌تنها هیچ شک و شبهه‌ای دارد، بلکه با یقین کامل به برنامه خود ادامه می‌دهد و هیچ‌چیزی ایشان را متوقف نمی‌سازد.

مثلاً ابن حنفیه به ابی‌عبدالله (سلام‌الله‌علیه) عرض کرد: اگر مکه نشد، یمن تشریف ببرید، آنجا احساس آرامش می‌کنید، اگر هم یمن آشوب بود، جای و شهری نمانید «جُزْتَ مِن بَلَدٍ إلی بَلَدٍ» جایی نمان که دورت جمع شوند و شورشی کنند و تو را شهید کنند؛ یعنی از شهری به شهری عبور کن.

جناب حنفیه همان قرائت تاریخ عرفی را مدنظر دارد؛ همان عقل حسابگر و کارآمدی که به‌وقت خطر، حذر می‌کند و خویش را دور می‌دارد.

اما امام حسین (سلام‌الله‌علیه) در برابر آن پیشنهاد به ابن حنفیه فرمود: ابن حنفیه تو که از مکه و یمن خبر دادی و این منطقه‌ها را اسم بردی، من از کره زمین سخن می‌گویم «لَوْ لَمْ یکنْ مَلْجَأٌ وَ لَا مَأْوًی لَمَا بَایعْتُ یزِیدَ بْنَ مُعَاوِیةَ»؛ اگر در شرق و غرب عالم جای امنی برای من نباشد و من ناچار باشم از شهری به شهری و از روستایی به روستایی و از دریایی به دریایی بروم می‌روم و با این حکومت ننگین بیعت نمی‌کنم.

همان‌طور که گفتیم ارتباط عاشورا با غیب، یک ارتباط ضروری و دائمی و طبیعی است. منطق عاشورا از «ابَر آگاهی» فرمان می‌گیرد و یک حرکتی متناسب با تکوین و تشریع عالم و سیستم غیب و ملکوت است که «فرشتگان» دبیر و مجری این برنامه هستند. در این معامله غیبی، مسئله «بردوباخت»، «اصالت قدرت»، «پول و رقابت» و «تیزبازی و زرنگی» و ... معنا ندارد! حتی این تلقی که امام حسین به خاطر امضای کوفیان، راهی کربلا شده و یا از دست کارشکنی و خیانت عده‌ای به ستوه آمده بود و... همگی گزاره‌هایی نه‌چندان دقیق است که در تحلیل برخی دین‌پژوهان و اساتید فلسفه و علوم سیاسی، دیده می‌شود.

«اصالت قدرت» و «محافظه‌کاری» در مرام غیبی کربلا هیچ راهی ندارد. حتی عاشورا را نمی‌توان یک «اتفاق» در گذشته دانست که تاریخ‌مصرف داشته باشد، بلکه عاشورا یک «مقام» و «منزلت» است.

تفاوت پیش‌بینی با علم غیب

برخی از واژه «غیب» تلقی «متافیزیک» و «ماوراءالطبیعه» دارند و حتی «تاریخ مقدس» را هم با همین مرام می‌دانند، یعنی «تاریخ انبیا» و «ائمه» و... همگی برای گذشته بودند و صرفاً «تاریخ» هستند، آن‌هم تاریخی که برای امروز نمی‌تواند هیچ نسخه‌ای داشته باشد.

عده‌ای به‌قدری گستره معنا و شمول دایرهٔ «غیب» را زیاد و فراخ می‌کنند طوری که جن پرستی، علوم غریبه و رمل و جادو و... هم در آن، جا می‌شوند!

حتی اطلاع از غیب، از «حواس مشترک پنج‌گانه» هم خارج است و یک امری «فراحسی» محسوب می‌شود.

مثلاً گزارش‌های قرآن درباره امم پیشین، اوضاع پیامبران، حوادث آینده، معارف مربوط به خدا و اسما و صفات و معاد و... همگی از نوع غیب است و قرآن از امر پوشیده بر مردم، پرده برداشته است.

یگانه شرط خبر از آینده این است که گزارش به یک رشته قرائن مستند نباشد وگرنه چنین گزارشی، خبر غیبی نبوده بلکه نتیجه مستقیم فکر و مغز زایای او خواهد بود.

برخی بر اساس یک رشته اطلاعات که از وضع دولت‌ها و ملت‌ها دارند، اوضاع آینده جهان را ازنظر درگیری و جنگ، و با صلح و مسالمت، پیش‌بینی کرده، و اخباری را منتشر می‌سازند. یک چنین گزارش‌های مستند به قرائن و اطلاعات و تماس‌های دیپلماتی، گزارش از غیب نیست بلکه تمام گزارش‌های آنان یک رشته نتیجه‌گیری از اطلاع اوضاع جهان است و اگر این اطلاعات سازنده از دست آنان گرفته شود بزرگ‌ترین دیپلمات جهان با یک فرد عادی تفاوتی نخواهد داشت، و چون یک چنین آگاهی یک نوع نتیجه‌گیری از اطلاعات پیشین است نه القاء از جهان بالا، ازاین‌جهت گاهی نظرات و گفته‌های آنان باطل از آب درمی‌آید.

کارشناسان امور اقتصادی و دارائی و کشاورزی براثر سوابق طولانی در رشته‌های اختصاصی خود به‌ضمیمه کسب اطلاعات دقیق آینده را پیش‌بینی می‌کنند و مرور زمان صدق و درستی نظر آنان را ثابت می‌کند، در صورتی نام هیچ‌کدام از این‌ها را نمی‌توان «آگاهی از غیب» نامید زیرا همه این گزارش‌ها مقدمات فکری و ریشه‌های حسی دارد، و هر فردی از این راه وارد شود به نتیجه مطلوب می‌رسد.

آگاهی از غیب باید از تمام این قرائن و مبادی پیراسته باشد طوری که از طریق اسباب عادی و مجاری علمی به دست نیاید.

از باب نمونه پیامبر اسلام از طریق وحی قرآنی، از پیروزی مجدد رومیان بر پارسیان در مدت محدودی به‌طورقطع و یقین گزارش داد و فرمود:

«و هُم من‌بعد غلبهم سیغلبون فی بضع سنین» آنان را پس از شکست، مجدداً پیروز می‌گرداند آن‌هم در مدت بسیار کم به مدت سه تا نه سال (بضع سنین) برای گزارش پیامبر مستندی جز، وحی الهی نبود و هرگز این آگاهی را از مجاری و اسباب عادی مانند موازنه قدرت‌های نظامی دو ملت، بررسی روحیه سربازان و افسران و .... به دست نیاورده بود وی در محیط حجاز بریده از جهان خارج با نبودن وسایل ارتباط‌جمعی، یا تبادل اطلاعات نظامی و سیاسی، یک چنین گزارش را در اختیار جامعه نهاد و لذا این‌گونه خبرهای غیبی یکی از جهات اعجاز این کتاب جاویدان به شمار می‌رود.

روی این، اساس گزارش‌های منجمان و ستاره شناسان و اداره هواشناسی کشورها و منطقه‌ها همه و همه از قلمرو بحث ما بیرون است زیرا آنان تمام نتایج و گزارش‌های خود را از یک رشته تجارب علمی و کسب اطلاعات و تبادل‌نظرها به دست می‌آورند.